کد مطلب:109086 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

خطبه 164-آفرینش طاووس












[صفحه 62]

خطبه الطاوس آفرید آنها را آفرینش شگفت آوری از ذیروح و غیر ذیروح و ساكن و صاحبان حركت پس بر پا داشت از گواهان آشكار بر ظرافت صنعت خود و بزرگی و توانائی خود آنچه كه رام شد برای او عقلها اقراركننده باو و گردن نهنده برای او و فریاد زد در گوشهای ما دلیلهای او بر یگانگی او و آنچه آفرید از گوناگون صورتهای مرغهائی كه ساكن نمود آنها را در شكافهای زمین و در بیابانهای وسیع آن و در میان كوهها بلندیهای آن از صاحبان بالهای گوناگون و شكلهای جداگانه برگردانیده شده اند در مهار رام بودن و حركت دهنده اند بالهای خود را در شكافهای فضای گشاده و فضای وسیع پدیدآورد آنها را پس از آنكه نبودند در شگفتیهای صورتهای آشكار و تركیب داد آنها را در مجمعهای مفصلهای پوشیده شده و بازداشت بعض آنها را بسبب سنگینی آفرینش آن از اینكه بلند شود در هوا به سبكی و سرعت و قرار داد آن را می پرید بر زمین پریدنی و ترتیب داد آنها را در گوناگونی آنها در رنگهای گوناگون بظرافت توانائی خود و دقت صنعت خود پس بعضی از آنها فروبرده شده اند در قالب رنگی كه آمیخته نیست آن را جز رنگ آنچه فروبرده شده در آن و بعضی از آنها فروبرده شده در رنگ نوعی كه بگردن آن

طوق شده به خلاف آنچه رنگ آمیزی شده به آن

[صفحه 63]

و از شگفت ترین آنها در آفرینش طاوس است كه بر پا داشت آن را در محكمترین استقامت اجزاء و ترتیب داد رنگهای آن را در نیكوترین ترتیبی با بالیكه به هم پیوسته بیخ آن را و به دمی دراز ساخته جای كشیدن آن را هرگاه برود به سوی ماده پراكنده كند آن را از پیچیدگی آن و بلند می كند آن را مشرف شونده بر سرش گویا آن بادبان كشتی است كه میل می دهد آن را كشتیبان می نازد به رنگهای خود و می خرامد به نازشهای خود جماع می كند مانند جماع كردن خروس و نزدیكی می كند با رسانیدن آلت تناسل خود مانند نزدیكی كردن نرهای پرشهوت در آبستن كردن ارجاع می كنم تو را از این بر دیدن نه مانند كسی كه واگذار می كند بر سند ضعیف نسبت دادن آن و اگر باشد مثل گمان كسی كه گمان می كند كه آن آبستن می سازد با اشكی كه می ریزد آن را كنجهای چشم او می ایستد در دو كنار پلكهای او و ماده او می چشد این را پس از آن تخم می نهد نه از مجامعت نر غیر از اشك بیرون آمده هرآینه نمی باشد این عجیب تر از چشانیدن زاغها به همدیگر خیال می كنی اصل پرهای آن را شانه ها از نقره و آنچه رسته بر آن از عجیب دائره های آن و براقه آن طلای خالص و پاره های زبرجد پس اگر تشبیه كنی آن را به

آنچه رویانیده است زمین گوئی دسته گلی است چیده شده از شكوفه هر بهاری و اگر تشبیه كنی آن را به لباسها پس آن مانند حلقه های نقش كرده شده از طلا یا مانند جامه های برد یمن است و اگر مانند سازی آن را به زیورها پس آن مانند نگینهای صاحب رنگها است كه به اطراف كشیده شده به نقره مزین به جواهر می رود مانند رفتن شادی كننده متكبر و با دقت می نگرد به دم و دو بال خود و قهقهه می زند خندان برای زیبائی پیراهن رنگین و رنگهای مانند قلاده خود و چون اندازد نظر خود را به سوی پاهای خویش بانگ می كند به آواز بلند به صدائی نزدیكست آشكار سازد از فریادرسی خواستن خود و گواهی می دهد به راستی دردمندی او زیرا پاهای او باریك زشت است مانند پاهای خروس خلاسی و برآمده است از طرف ساق او خاری پنهانی و برای اوست در موضع پس گردن كاكلی سبز مزین به نقش تكار و موضع بیرون آمدن گردن او مانند ابریق است (كشیده) و جای فرورفتن آن تا انتهای شكم او مانند رنگ وسمه یمانی است یا مانند ابریشم پوشیده شده است به آینه صیقل داده شده و گویا آن پیچیده شده است به چادر سیاهی لیكن خیال می شود برای زیادی شادابی و شدت درخشندگی آن كه سبزی با طراوت آمیخته شده است به آن و با شكاف

گوش او خطی است مانند سر قلم در رنگ گل بابونج سفید است در نهایت روشنی و آن به سفیدی خود در سیاهی آنچه آنجاست می درخشد و كمتر رنگی است مگر گرفته است از آن نصیب كامل و غلبه كرده آن رنگ به بسیاری روشنی آن و درخشندگی آن و براقی زیبای آن و خوبی آن و آن مانند شكوفه های پراكنده شده است تربیت نكرده آنها را بارانهای بهاری و نه خورشیدهای تابستانی و گاهی برهنه می شود از پر خود و برهنه می گردد از لباس خود و می افتد پیاپی و می روید پشت سر و می ریزد از قلم آن پر مانند ریختن برگهای شاخه ها پس از آن به همدیگر می پیوندد می روید تا برمی گردد مانند شكل خود كه پیش از افتادن آن داشت مخالف نمی باشد به رنگهای سابق آن و واقع نمی شود رنگی در غیر جای خود و چون تامل كنی موئی را از موهای قلم پر او را می نماید تو را سرخی گلرنگ سرخ و بار دیگر سبزی زبرجد رنگ را و گاهی زردی طلائی رنگ را پس چگونه می رسد به سوی وصف این ژرفیهای زیركیها یا چگونه می رسد استنباطهای عقلها یا چگونه به نظم و ترتیب درآورد وصف او را و گفتارهای وصف كنندگان و حال آنكه كوچكترین جزئهای آن عاجز گردانیده فكرها را از اینكه آن را درك نمایند و زبانها را از اینكه وصف كنند آن را

پس پاك است خداوندیكه مغلوب گردانید عقلها را از وصف كردن مخلوقی كه ظاهر نموده است آن را برای دیده ها دریافتند آن را تعیین شده پدیدآمده و تركیب یافته و رنگ آمیزی شده و ناتوان ساخت زبانها را از بیان خلاصه صفت او و متوقف ساخت آنها را از ادا كردن صفت او و منزه است خداوندی كه استوار قرار داد پاهای مورچه و پشه را با آنچه فوق آنهاست از آفریدگان ماهیها و فیلها و وعده داد و واجب ساخت بر نفس خود آنگه بجنبد موجودی از آنچه داخل نموده در آن روح را مگر اینكه قرار داد مرگ را وعده گاه آن و نیستی را پایان آن

[صفحه 65]

پس اگر بیندازی دیده دل خود را به جانب آنچه وصف می شود برای تو از آنها هرآینه قطع علاقه می كند نفس تو از نو آفریده های آنچه بیرون آورده شده به دنیا از خواهشها و لذتهای آن و زینتهای منظره های آن و هرآینه غافل شود از آن با فكر كردن در به هم خوردن برگهای درختانی كه پنهان شده ریشه های آنها در پشته های مشك بر كنارهای جویهای آن و در آویختن خوشه های مروارید تر تازه در شاخه های بزرگ آن و شاخه های كوچك آن و در ظاهر شدن این میوه ها و حال آنكه مختلفند در غلافهای غنچه های آنها چیده می شوند بدون زحمت و می آید آن میوه ها بر آرزوی چیننده آنها و گردانیده می شود بر فرودآیندگان آن در كنارهای قصرهای آن عسلهای صاف شده و شرابهای پاك شده گروهی هستند ثابت است ارجمندی همواره به آنان تا فرودآیند به سرای جاودانی و ایمن گردند از انتقالات سفرها اگر مشغول نمائی دلت را ای گوش كننده به رسیدن به سوی آنچه هجوم می آورد بر تو از این منظره های خوش آیند هرآینه برآید جان تو برای زیادی میل به سوی آن و هرآینه می روی از این مجلس من به همسایگی اهل قبرستان از جهت شتافتن به آن قرار دهد خداوند ما و شما را از آنانكه كوشش می كند به دل خود به م

نزلهای نیكوكاران با مهربانی خود.


صفحه 62، 63، 65.